شنبه، ۱۵ آذر ۱۴۰۴

شاهنامهٔ تهماسبی یا شاهنامه شاهتهماسب یا شاهنامهٔ هوتون نسخهای گرانبها از شاهنامهٔ فردوسی متعلق به سدهٔ ۱۰ هجری قمری در دورهٔ صفوی است این کتاب حدود ۷۶۰ برگ دارد و دربردارندهٔ ۲۵۸ صفحه نگارگری از اساطیر و تواریخ ایران در شاهنامه است که توسط برجستهترین نقاشان و خوشنویسان شاهنشاهی صفوی و به خط نستعلیق در تبریز تهیه شده است.
این نسخهٔ شاهنامه یکی از گرانقیمتترین متنهای هنری جهان به شمار میرود. نسخهای که بهدست ایران رسیده است ۱۱۸ نگاره دارد و در موزه هنرهای معاصر تهران نگهداری میشود.
آنچه در دست دارید، پازلی برگرفته از یک روایت این اثر ارزشمند است؛
بازآفرینی کوچکی از این میراث بزرگ که در استودیو باکسورنگ طراحی و تولید شده است.
پس از شکست ضحاک و فروپاشی سالهای تاریکی، دوران پادشاهی فریدون درخشانترین فصل آرامش و آبادانی را برای ایران رقم زد. جهان از نو جان گرفت؛ بدیها رخت بربست و مردمان به آیین نیکی و داد بازگشتند. فرانک، مادر فریدون، در شکرانهٔ پیروزی فرزندش، جامه شست، به نیایش پرداخت و روزها بر مردمان تهیدست بخشید تا نشانی از روشنایی دوبارهٔ این دوران باشد.
در این سالها، فریدون صاحب سه پسر شد: سلم، تور و ایرج؛ فرزندانی از نژاد شاهی، هر یک با سرشتی ویژه و آیندهای که هنوز رنگ نگرفته بود. پادشاه که به بلوغ و زمان ازدواج آنان رسید، جُندل، یکی از خردمندان دربار را فراخواند و مأمور یافتن سه دختری شد که از هر جهت شایستهٔ فرزندانش باشند. پس از جستوجویی طولانی، سه دختر همچهره و نجیب، فرزندان پادشاه یمن، انتخاب شدند. شاه یمن در ابتدا بیمناک بود؛ بیم از قدرت فریدون و بیم از اینکه دخترانش دل از وطن بکنند. حتی به جادو و حیله متوسل شد، اما نیکسرشتیِ پسران فریدون و فرّ ایزدی آنان هر افسون را بیاثر گذاشت و سرانجام وصلت بزرگ رقم خورد.
بازگشت پسران، آغازی بود بر آزمونی دشوار.
فریدون که میخواست گوهر درونی هر پسر را بشناسد، خود را به هیئت اژدهایی هولناک درآورد و راه بر آنان بست. پیریختگی کردار، راز دلها را هویدا کرد:
سلم از بیم جان گریخت، تور ناپایدار ایستاد، اما ایرج—جوانترین—بیآنکه از هیبت ظاهری هراس کند، پیش آمد و با آرامش و خرد با اژدها سخن گفت. این آزمون، نقشهٔ آینده را روشن کرد.
بدینسان، فریدون جهان را میان پسرانش تقسیم کرد:
روم و خاور را به سلم داد، توران و چین را به تور، و ایران را—سرزمین دل و مرکز شاهی—به ایرج سپرد.
این بخشش، هرچند عادلانه، شعلهای خاموشنما از حسادت را در دل دو برادر افروخت. سلم و تور، فرصت را روا ندیدند و اندکاندک کینه در دلشان ریشه دواند تا آنجا که به پدر نامهای سرشار از خشم نوشتند و تقسیم سرزمین را ناعادلانه خواندند.
ایرج که از مهر و خرد ساخته شده بود، به جای جنگ نزد برادران رفت تا آشتی آورد. با رویی گشاده و دلی سرشار از صلح، همهٔ آنچه داشت—ایران، تاج، سرزمین—را بخشید تا دو برادر آرام بگیرند. اما تاریکیای که در دل سلم و تور نشسته بود، راه بازگشتی نداشت. تور، برادرِ کوچک و بیپناه را کشت و سر از تنش جدا کرد؛ جنایتی که پایههای شاهنامه را بر آن بنا کردهاند: جنایت برادرکشی.
خبر، همچون صاعقه بر دل فریدون فرود آمد. شاهِ پیر، از غمِ فرزند، نور چشمانش را از دست داد و سالها در سوگ ماند.
اما در دل اندوه، نشانی از امید روشن شد: ماهآفرید، همسر محبوب ایرج، دختری به نام فَرَّخرو به دنیا آورد؛ و پس از آن، نوادهای که جهان را دیگرگون میکرد: منوچهر.
فریدون منوچهر را چون جان پروراند، هنرها آموخت و او را وارث تاج و تخت کرد. با بزرگشدن او، سخن از کینخواهی ایرج در دربار پیچید و هنگامی که سپاهیان توران و سلم آمادهٔ جنگ شدند، منوچهر—به پشتیبانیِ پهلوانانی همچون سام، گرشاسپ و قارن—به میدان آمد.
نبردی بزرگ درگرفت؛ نبردی که ستونهای سرنوشت ایران را شکل داد. در میانهٔ کارزار، دلیران نامآور توران یکی پس از دیگری فرو افتادند، تور در میدان به دست منوچهر کشته شد و سلم—در حال گریختن—به سرنوشتی مشابه گرفتار آمد.
سر دو برادر به نزد فریدون فرستاده شد؛ داد بازستانده شده بود.
فریدون که رسالتش را به انجام رسانده میدید، تاج را بر سر منوچهر گذاشت و او را وارث شاهی کرد. پس از سالها، آرامآرام رو به خاموشی رفت و در دخمهای باشکوه جای گرفت؛ و جهان تا یک هفته در سوگش گریست.
بدینگونه، داستان فریدون، سلم، تور و ایرج—یکی از بنیادیترین روایتهای شاهنامه—به فرجام میرسد؛ روایتی دربارهٔ قدرت و مسئولیت، دربارهٔ حسادت و فروپاشی اعتماد، و دربارهٔ اینکه چگونه مهربانی و داد—even پس از مرگ—میتواند با تولد نسلی تازه از نو زنده شود. این داستان، امروز نیز یادآور این حقیقت است که بزرگترین تراژدیها از دل کوچکترین رنجشها آغاز میشوند، و داد، هرچند دیر، راهش را دوباره خواهد یافت.
منبع: ویکی شاهنامه